انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
 
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
 
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
 
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
 
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
 
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
 
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
 
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
 
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
 
برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
 
روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
 
نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی
 
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
اگه بگم که قول می دم تا همیشه باهات باشم
اگه بگم که حاضرم فدای اونچشات بشم
 
اگه بگم تو آسمون عشق من فقط تویی
اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی
 
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم
اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم
 
اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی
اگه بگم بال منی لحظه ی پرواز من میشی
 
برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال میشی
برام باغبون میوه های تشنه وکال میشی
 
برام ماه شبای بی سحر میشی
برام ستاره ی راه سفر ولی بدون هرجا باشی یا نباشی مال منی
بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی
 
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست
ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم
 
و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم
ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
 
و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید 
تبسمی از تو مرا کافیست که  از هیچ به همه چیز برسم

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم
در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..
از داشتن تو…اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم
اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم 
چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
 
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
 
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
 
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ،زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
 
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند 
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
 
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!
برخیزید برخیزید برخیزید
برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا
کز قطره قطره‌ی خون پاک شما
می‌روید تا ابد در وطن لاله‌ها
 
برخیزید برخیزید
برخیزید رهبر آمد کنون در کنارتان
تا سازد، غرقه در بوسه خاک مزارتان
تا گیرد، خون بهای شهیدان ز اهرمن
باز آمد، رهبر ما پی یاری وطن
 
برخیزید برخیزید
جاویدان زندگی جوشد از خاک هر شهید
باز روید لاله از تربت پاک هر شهید
ای انسان چون شهادت سر آغاز زندگی ست
مرگ سرخ رمز آزادی و راز زندگی ست
 
برخیزید برخیزید
برخیزید ای شهیدان راه خدا
ای کرده بهر احیای حق جان فدا
کز قطره قطره‌ی خون پاک شما
می‌روید تا ابد در وطن لاله‌ها
 
برخیزید برخیزید
در عالم مایه ی سرفرازی شهادت است
پیش ما، مرگ در راه ایمان سعادت است
هر کس او، در ره عدل و دین ره‌سپر شود
در این ره، گر دهد جان ز کف زنده‌ تر شود
 
برخیزید برخیزید
از دشت کربلا هر زمان آید این پیام
در راه عزت و افتخار و شرف قیام
تا انسان تن رها سازد از بند بندگی
عاشورا بر مجاهد دهد درس زندگی
این بانگ آزادی ست، کز خاوران خیزد
فریاد انسان‌هاست، کزنای جان خیزد
اعلام توفان‌هاست، کز هر کران خیزد
آتشفشان قهر ملت‌های در بند است
حبل‌المتین توده‌های آرزومند است
الله‌اکبر، خمینی رهبر
 
دشمن بداند ما موج خروشانیم
زاییده بحریم، فرزند توفانیم
در سنگر اسلام، بگذشته از جانیم
بازو به بازو، صف به صف، ما آهنین چنگیم
سنگر به سنگر، جان به کف آماده جنگیم
تخت شهنشاهان، شد سرنگون از ما
بخت تبهکاران، شد واژگون از ما
دامان آزادی، شد لاله‌گون از ما
ما حافظ آزادی و اسلام و قرآنیم
ما در پی آسایش و معراج انسانیم
الله‌اکبر، خمینی رهبر
ما در ره اسلام، پیمان خون بستیم
زنجیر استعمار، مردانه بگسستیم
 
به به چه حرف خوبی
به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت
حرفی كه خواب دشمن از آن سخن برآشفت
حرف امام اين بود:
در سرزمين ايران ، پاينده است اسلام، تا هست نور ايمان
ما بچه‌های ايران جنگيم تا رهائی
 
ترسی به دل نداريم از رنج و بی غذايی
فريادمان بلند است، نهضت ادامه دارد
حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد
 
از توپ و تانك دشمن، هرگز نمی ‌هراسيم
دشمن گياه هرز است، ما مثل تيغ و داسيم
دشمن خيال كرده، ما نوگل بهاريم
اما امام ما گفت ما مرد كارزاريم
فريادمان بلند است، نهضت ادامه دارد
حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد
 
به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت
حرفی كه خواب دشمن از آن سخن برآشفت
حرف امام اين بود:
در سرزمين ايران ، پاينده است اسلام، تا هست نور ايمان
ما بچه‌هاي ايران جنگيم تا رهائي
ترسي به دل نداريم از رنج و بي غذايي
فريادمان بلند است، نهضت ادامه دارد
حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد
 
از توپ و تانك دشمن، هرگز نمي‌هراسيم
دشمن گياه هرز است، ما مثل تيغ و داسيم
دشمن خيال كرده، ما نوگل بهاريم
اما امام ما گفت ما مرد كارزاريم
فريادمان بلند است، نهضت ادامه دارد
حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد
 
 
بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا
اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا
نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان
گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا
تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین
تا شدم با عشق آن ناپارسا یار آشنا
مهربان بودم‌، به جان خود شدم نامهربان
پارسا بودم‌، به کار دین شدم ناپارسا
شد دژم جان من از نیرنگ آن‌ چشم دژم
شد دوتا پشت من از افسون آن زلف دوتا
از دل عاشق به عشق اندر درختی بردمد
کش برآید جاودان برگ و بر از رنج و عنا 
تن اسیر عشق اگرکردم غمی گشتم غمی
دل به دست یار اگر دادم خطا کردم خطا
چاره ی خود را ندانم من به‌عشق اندرکنون
بنده ی مسکین چه داند کرد پیش پادشا
در بلای عشق اگر ماندم نیندیشم همی
کافرین شهریار از من بگرداند بلا
 
 
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
 
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
 
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
 
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
 
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
 
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
 
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6