2014-02-16، 01:06
11 اسفند
هر گاه ما اعضای الاتین با الانان ملاقات میکردیم . احساس شک و تردید داشتم . فکر نمیکردم یک فرد جوان بتواند به شیوه دیگری به من کمک کند . چون انها مطمئنا رفتاری بیمار گونه همانند والدین الکلی ام داشتند . با خودم فکر میکردم "اینجا هم دوباره همان وضع است " اما من تلقی بیمار گونه ای داشتیم ذهن من نه تنها نسبت به والدینم بلکه به تمام جوانان نیز بسته شده بود من با این طرز رفتار به جلسات امدم . بطوری که هیچ چیز یاد نمی گرفتم من قبل از اینکه موهبت های پیشنهادی الانان را بتوانم تشخیص دهم مجبور بودم با ناراحتی های قدیمی ام سر کنم . در اینجا مردمی بودند که میتوانستند بمن کمک کنند تا رنجشهای بر جا مانده از نوشیدن والدینم را بهبود بخشم و بمن کمک میکنند تا بدانم که این بخشی از دنیای من میباشد این شهامت و انظباطی بمن داد تا مانع کنار زدن هر فرد جوانی شوم چون شروع به تلاش کردم . توانستم ببینم که جوانان نیز انسان هستند . من حتی به این باور رسیدم که والدین ام بهترین کار هایی که میتوانند انجام میدهند و من می توانم عاشق انها باشم بدون اینکه انها را یا خودم را تغییر دهم
یادآوری امروز
الانان بمن کمک میکند تا همه چیز را انطور که هست ببینم . مردم در زندگی من به ان شیوه ای که من فکر میکنم باید باشند نیستند . با کمک الانان من می توانم انها را همانطور که هستند دوست داشته باشم نه انطور که فکر میکنم باید باشند دوست داشته باشم " زندگی حقیقتا یک داد و ستد همراه با ریسک است و اگر فردی حصار های زیادی در مقابل خطر (ریسک) قرار دهد . با محروم کردن زندگی خودش . به ان خاتمه می بخشد .
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم