2014-01-05، 12:41
در سوال قبلی گفتم که بزرگترین اشتباهم در گذشته خود محوریم بود ، هرگز نتوانستم با آن شرایط رابطه درستی با خانواده و اجتماع داشته باشم . از دوران کودکی در خانواده نقش منفی داشتم ، هیچ مسئولیتی را نمی پذیرفتم ، من قانون خودم را داشتم و به چهارچوب های کاری و اخلاقی خانواده و اجتماع به دیده تمسخر نگاه می کردم؟ احساس تفاوت داشتن با دیگران چشم مرا کور کرده بود ، فکر می کردم برای این دنیا و مردمانش زیادی هستم و اینها قدر من را نمی دانند! با همین توجیه ، به خودم حق می دادم هر بلایی که دلم می خواهد سر اطرافیانم بیاورم . چون خودم را آدم مهمی؟! تصور می کردم سعی نمی کردم به دیگران نزدیک بشوم ، برعکس دائما در حال دور شدن از همه بودم ... دائما در حال برآورده کردن غرایز شخصی ام بودم و به منافع مشترکی که با خانواده و اجتماع داشتم توجه نمی کردم . هیچ کسی در مقابل خودخواهی های من امنیت نداشت ، از کودکان بیگناه گرفته تا حیوانات زبان بسته را قربانی امیالم می کردم
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه