2014-01-13، 10:11
در بدو ورود به جلسهی خودیاری واقعاً نميدانستيم چه ميخواهيم و چه چيزي برايمان خوب و درست است. روحيهی پرخاشگر و متمرد ما با دنيایی خواستههاي منطقي و غير منطقي و يك عالم نیازهای بجا مانده از دوران کودکی و افكار و رفتار ناسالم بيمارگونه، با ورشكستگي روحي، عاطفي و مادي و احساسی خواهان همهي امتيازات بوديم و حتي بعضي از ما خواهان رياست به شخصیت و هویت بقيه بوديم. وقتي با چشمان تعجب كرده به دوستان بهبودي نگاه ميكردم به من تأكيد ميكردند كه صبور باش. امّا من چگونه ميتوانستم صبور باشم، در حالي كه خواهان همه چيز بودم و مدام ميگفتم يا همه چيز يا هيچ چيز! به من گفتند آرام باش فقط دعا كن تا خداوند تو را راهنمايي كند و فكرت را روشني دهد، تا بتواني همهي نيازهایت را تشخيص دهي. بنظرم مسخرهترین حرف بود، من دنیایی را آتش زده و دود کرده بودم و اکنون باید صبر میکردم. چندین سال بود که از سهمم دور بوده و سهمی دریافت نکرده بود، حالا که نوبتم شده بود، باید صبوری میکردم. متوجه هستم که این عجلهی من کارهایم را خراب میکرد. امروز از خداوند تقاضا دارم كه به من قدرتي عطا كند تا فقط اراده و خواستهي او را خواهان باشم.
آرام باش تا سهمت را دريافت كني!
آرام باش تا سهمت را دريافت كني!
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه