2014-01-13، 10:18
مشكل بزرگ يك فرد وابسته اين است، كه از نصيحت شدن نفرت دارد و گاهي باخود لجبازي كرده و برعكس عمل ميكند و باعث صدمات مادي و عاطفي به خود و دیگران ميگردد. امروز ميدانم كه اصول برنامهی خودیاری روي صبر و بردباري استوار شده است. آيا من فقط برای امروز دريچهي افکار و گوشهای خود را در اختيار نصیحت و حرفهايي قرار ميدهم كه با سليقهاي بیماریم جور باشد؟ آيا امروز هم مثل گذشته تجربهها و آموختههاي ديگران را به تمسخر ميگيرم؟ به راستی چرا فکر میکنم که از بقیهی مردم بیشتر میفهمم و میدونم و بلد هستم؟ آيا روي گفتههاي ديگران تأمل ميكنم تا بدانم تا چه حد درست هستند؟ آيا امروز هم مثل گذشته انگشتانم را در سوراخ گوشهايم كرده و براي رها شدن سرم را به عنوان تأييد تكان ميدهم؟ من اکنون دارم برای خودم بدن و فکر سالمی ایجاد میکنم. من نیاز به تجربهی دیگران دارم. آیا متوجه شدهام که افراد موفق مشاوران خوبی داشتهاند؟ آیا آگاهی پیدا کردهام که مسیر زندگی به تنهایی طی شدنی نیست؟ من اکنون خودم را دوست دارم و در تمام شرایط خودم را تنها نمیگذارم، حتی اگر اشتباه کرده باشم.
گوشهايت را براي شنيدن باز نگهدار!
گوشهايت را براي شنيدن باز نگهدار!
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه