2014-01-13، 10:27
وقتي به گذشتهام برميگردم و برخورد غير انساني و غير اصولي و غیر مسؤلانهام را با طبيعت و موجودات آن نگاه ميكنم، خیلی متعجب و متأسف ميشوم. چون هيچ دليل موجهي براي اعمالم پیدا نمیکنم و اين عملكردم كه چرا حق زندگي را از موجودات جاندار مانند: گنجشكها، كبوتران، گربهها و مامولكها و دارو درخت و گل و بوته گرفتهام، پيدا نميكنم. برخورد بيمار گونهام با طبيعت و محيط زيست از روي كينه و آزردگي كه بيشتر وابستگان را به ستوه ميآورد، بوده است. شكستن شاخ و برگ درختان، آلوده كردن دشت و جنگل و رودخانه و دريا و استخر و سونا و ريختن ته سيگار روي زمين و محل زندگي خودم و دیگران و محل زیست دیگران هم نمونههاي ديگري از اين كارهاي ناشايست بود، كه از من سر ميزد. آيا اصول زندگي جديدم و رهايي از اسارتهاي وابستگي و هموابستگی قدرت ديدن محيط زیست و جهان را به من داده است؟ آيا حق زندگي كردن را به موجودات خداوند ميدهم؟ آيا درك كردهام كه ديگران و موجودات دیگر هم حق زندگي كردن و لذت بردن در دامان طبيعت را دارند؟ خداوند را به خاطر احساس لذتي كه در كنار موجودات ديگر دارم شكر ميگويم.
طبيعت دوست داشتني است!
طبيعت دوست داشتني است!
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه