2014-01-30، 01:11
بهبودی و لغزش
بسيارى از مردم تصور مىكنند مفهوم بهبودى فقط مصرف نكردن موادمخدراست. آن ها لغزش را نشانه شكست كامل و پرهيز به مدت طولانى را، علامت موفقيت كامل مىدانند. اما تجربه ما كه برنامه بهبودى معتادانگمنام را دنبال مىكنيم، نشان داده است كه مسئله به اين سادگى نيست. گاه لغزش براى عضوى كه قدرى با انجمن ما مربوط شده است مىتواند چنان تجربه تكان دهندهاى باشد كه او را وادار به دنبال كردن جدىتر اين برنامه كند. در حالي كه اعضاى ديگرى را مىبينيم كه با وجود پرهيز دراز مدت، هنوز در اثر ناصادقى وخودفريبى قادر نيستند از بهبودى كامل و پذيرش اجتماعى بهرهمند شوند. امادر مجموع، پرهيز كامل و مداوم، تماس و همسانى با اعضاى گروههاى NA ، بهترين راهى است كه زمينه رشد را فراهم مىكند.
با آن كه معتادان در اصل همگى مانند يكديگرند، اما به عنوان فرد، شدت بيمارى وسرعت بهبودى ما با يكديگر تفاوت دارد. بعضى از اوقات لغزش ممكن است زمينهاى فراهم كند كه نهايتاً به آزادى كامل منتهى شود، اما در اوقات ديگر، آزادى به آن بستگى دارد كه با سماجت و عزم راسخ، هر چه پيش آيد، دو دستى به پاكى خود بچسبيم تا از مرحله بحرانى بگذريم. معتادى كه بتواند به هر طريق نياز و ميل به مصرف را حتى براى يك مدت كوتاه، نديده بگيرد و اختيار افكارغير ارادى و رفتار اجبارى خود را داشته باشد، به نقطه عطفى رسيده است كه مىتواند در بهبوديش سرنوشت ساز باشد. گاه موازنه احساس آزادى و استقلال حقيقى ما به هم مىخورد و با آن كه ظاهراً مىدانيم هر چه داريم در اثر اتكاء به يك نيروى برتر ، كمك كردن و كمك گرفتن از ديگران و هم دلى بدست آمده است، امّا ميل به تكروى و در دست گرفتن دوباره اختيار زندگى، ما را به طرف خود مىكشد. در طول دوران بهبودى، هيولاهاى زندگى گذشته به دفعات به سراغمان خواهند آمد. ممكن است احساس كنيم كه زندگى دوباره بىمعنا، يك نواخت وكسل كننده شده است. ممكن است مغزمان از تكرار اصول تازهاى كه در زندگى پيدا كردهايم، خسته شود و از لحاظ جسمى نيز به خاطر انجام مكرر فعاليتهاى تازهمان احساس كوفتگى كنيم. اما با اين حال ما مىدانيم كه اگر اين كارها را تكرار نكنيم، مطمئناً رفتار قديم خود را دوباره از سر مىگيريم. اگر از چيزى كه داريم استفاده نكنيم آن را از دست مىدهيم. اين دورهها معمولاً بهترين دورانى هستند كه ما در آن رشد و پيشرفت مىكنيم. با آن كه شايد ظاهراً جسم و فكر ما ازتمام اين چيزها خسته به نظر برسند، امّا ممكن است قوه محركه تغيير و تبديل حقيقى، در عمق وجودمان در صدد پيدا كردن راهى باشد كه بتواند انگيزههاى درونى ما را دچار تحول كند و زندگىمان را تغيير دهد.
هدف ما،نه فقط پرهيز جسمى بلكه بهبودى از طريق تجربه به كارگيرى قدمهاى دوازدهگانه است. لازم است براى پيشرفت خود زحمت بكشيم. از آن جا كه يك فكربسته، به هيچ وجه ظرفيت پذيرش ايدههاى نو را ندارد، بنابراين بايد به طريقى روزنهاى براى نفوذ در آن پيدا كرد و چون فقط خود ما مىتوانيم اين كار را براى خود انجام دهيم، از اين رو لازم است مواظب دو دشمن درونى خود، بى تفاوتى و تنبلى باشيم. اين طور به نظر مىرسد كه مقاومت در برابر تغيير، در خون ماست و فقط چيزى مانند يك انفجار اتمى مىتواند زمينههاى لازم را براى اصلاح یا تغيير مسيردر ما به وجود آورد. لغزش، اگر از آن جان سالم به در ببریم، میتواند گوشزدی باشد جهت جلوگیری از فرایند تخریب. گاه، لغزش نزديكان و يا مرگ آن ها ممكن است ما را به خود بياورد و چشم ما را در مورد لزوم يك عكسالعمل شديد باز كند.
معتادانى را ديدهايم كه به انجمن ما آمدند و با امتحان برنامه بهبودى ما مدتى پاك ماندند، اما بعضى از آن ها پس از مدتى، تماس خود را با ديگر معتادان در حال بهبودى از دست دادند و در نهايت، اعتياد، مجدداً در زندگىشان فعال شد. آن ها فراموش كردند كه در واقع مصرف موادمخدر در همان بار اول، جريان مرگآور اعتياد را، دوباره به حركت در مىآورد. آن ها سعى كردند اعتياد خود را با اعتدال در مصرف و يا با مصرف موادمخدر بخصوصى كنترل كنند، اما هيچ يك از اين روشهاى كنترل، برای معتادان کارآیی ندارد.
لغزش، يك واقعيت است و مىتواند اتفاق بيفتد و اتفاق مىافتد. بنا به تجربه ما كسانى كه برنامه بهبودى ما را به طور روزانه دنبال نمىكنند دچار لغزش مىشوند و ما آن ها را مىبينيم كه در جستجوى بهبودى، دوباره به انجمن باز مىگردند. اينگونه افراد ممكن است قبل از لغزش، سالها پاك بوده باشند. آن ها كه بخت يارشان است ودوباره برمىگردند، در اثر اين تجربه تكان شدّيدى مىخورند. آنها مىگويند لغزش به مراتب وحشتناكتر از دوران قبلى مصرف است. ما هرگز كسى را نديدهايم كه مطابق برنامه معتادانگمنام زندگى كند و بلغزد.
بسيارى از اوقات لغزش به مرگ مىانجامد. ما در تشييع جنازه عزيزان زيادى شركت كردهايم، كه لغزش به طرق مختلفى باعث مرگشان شده است. اكثر اين افراد سالها در گمراهى بسر مىبرند و با بدبختى روزگار مىگذرانند. آن ها كه كارشان به زندان يا تيمارستان كشيده مىشود، ممكن است جان سالم بدر ببرند و شايد مجدداً به NA رو آورند.
ما در زندگى روزانه خود، گاه دچار لغزشهاى عاطفى و روحانى مىشويم، اين حالت باعث مىشود كه در برابر لغزش جسمانى، يعنى مصرف موادمخدر، مقاومتى نداشته باشيم. از آن جا كه اعتياد يك بيمارى غير قابل علاج است، نتيجتاً معتادان هميشه در خطر لغزش قرار دارند.
لغزش هرگز اجبارى و يا اتفاقى نيست و در مورد آن به ما حق انتخاب داده شده است. لغزش علامت اين است كه ما در برنامه خود خلائى داريم. ما اين جريان را با دست كم گرفتن برنامه بهبودى خود و پيدا كردن راه هاى گريز، در زندگى روزانهمان آغاز مىكنيم. بدون آن كه متوجّه تلههاى سر راهمان باشيم، چشم بسته به دام اين باور كه خودمان مىتوانيم گليم خود را از آب بكشيم، مىافتيم. دير يا زود گرفتار اين تصور باطل مىشويم كه مصرف موادمخدر زندگى را آسانتر مىكند. باور مىكنيم كه موادمخدر مىتواند حالمان را تغيير دهد، اما فراموش مىكنيم كه چه تغييركشندهايست. وقتى باور كنيم كه موادمخدر قادر است مشكلات مان را حل كند و فراموش كنيم كه چه بلايى مىتواند به روزگارمان بياورد، آنوقت ديگر واقعاً حسابمان پاك است. تا وقتى كه اين تصور باطل كه هنوز هم مىتوانيم به مصرف خود ادامه دهيم و يا هنوز هم خود به تنهايى و بدون كمك مىتوانيم قطع مصرف كنيم، درهم شكسته نشود، به طور قطع در حال امضاى جواز دفن خود هستيم. بنا به دلايلى، وقتى ما به خودمان و كارهاىمان نمىرسيم، اعتماد به نفسمان كم مىشود و به صورت الگويى در تمام زندگىمان تكرار مىشود. اگر ما از زير بار مسئوليتهاى زندگىمان شانه خالى كنيم، يعنى از جلسات غايب شويم، كاركرد قدم دوازدهم را پشت گوش بيندازيم و يا بخواهيم كه كنار گود بايستيم، برنامه بهبودىمان متوقف مىشود. اين ها چيزهايى است كه باعث لغزش مىشود و ما مىتوانيم تغييرات به خصوصى را در خود احساس كنيم. در اين مواقع روشنبينى خود را از دست مىدهيم و احتمالاً از همه چيز و همه كس رنجيده و عصبانى هستيم. ممكن است نزديكانمان را از خود برانيم و خود را منزوى كنيم. در مدت زمان كوتاهى از خود بيزار مىشويم. بدون آن كه مجبور به مصرف موادمخدر باشيم، مجدداً اسير بدترين عادات و بيمارترين الگوهاى رفتارى خود مىشويم.
وقتى در ما رنجش و يا احساس شديد ديگرى به وجود مىآيد، استفاده نكردن از قدمها، مىتواند باعث لغزش مان شود.
رفتار افراطى، وجه مشترك همه معتادان است. گاه ما سعى مىكنيم آن قدرخودمان را از چيزى پر كنيم، تا شايد راضى شويم، اما مىبينيم كه هيچ چيزنمىتواند راضىمان كند. اين، جزئى از الگوى رفتارى معتادگونه ما است. براى ماهيچ وقت، هيچ چيز كافى نيست. بعضى وقت ها ما اين مطلب را فراموش كرده و فكر مىكنيم كه فقط اگر بتوانيم به مقدار كافى غذا، رضايت جنسى و يا پول بدست آوريم، راضى مىشويم و همه چيز درست مىشود. هواى نفس، وادارمان مىكندكه تصميمات خود را بر مبناى سوء استفاده، خودخواهى، شهوت و يا غرور بيجا بگيريم. ما دل مان مىخواهد كه هميشه حرف، حرف خودمان باشد. غرورمان مىگويد كه خودمان به تنهايى مىتوانيم موفق شويم، اما وحشت و احساس تنهايى سابق دوباره سراسر وجودمان را فرا مىگيرد. ما متوجه شدهايم كه در واقع، خود به تنهايى نمىتوانيم موفق شويم، زيرا هر وقت سعى كردهايم، اوضاع خرابتر شده است. لازم است مرتب به ما يادآورى شود كه از كجا آمدهايم و در صورت مصرف، بيمارىمان به صورت مضاعفى بدتر خواهد شد. اين جا، جايي است كه نياز به كمك انجمن داريم.
ما يك شبه بهبود پيدا نمىكنيم . وقتى ما متوجّه مىشويم كه تصميم بدى گرفته يا قضاوت بدى كردهايم ، فوراً به فكر مىافتيم كه چطور آن را توجيه كنيم و اكثر دركوشش خود خواهانه ايكه در از بين بردن رد پاي مان داريم، شديداً افراطى هستيم. ما فراموش مىكنيم كه امروز حق انتخاب داريم و حال مان روز به روز وخيمترمىشود.
در شخصيت خود آزار ما گرايشى وجود دارد كه خواهان شكست ماست. اكثر ما احساس مىكنيم كه لايق موفقيت نيستيم. اين احساس، در تمام معتادان مشترك است. افسوس به حال خود، يكى از نواقص مخرب ماست و تمام انرژى مثبت را ازما مىگيرد. ما توجهمان را بر روى هر چيزى كه به مراد دل مان پيش نمىرود متمركزكرده و تمام زيبائىهاى ديگر زندگى را فراموش مىكنيم. بدون آن كه تمايلى براى بهبود زندگى خود داشته باشيم و يا اصلاً ميلى براى زنده ماندن هنوز در ما باشد، مرتباً رو به تحليل مىرويم. بعضى از ما ديگر هرگز دوباره بر نمىگرديم.
ما، بايد بسيارى از چيزهايى را كه فراموش كردهايم، دوباره از نو بياموزيم و درصورتى كه مايليم جان سالم بدر بريم، بايد روش تازهاى در زندگى خود پيش بگيريم. معتادانگمنام، به همين دليل به وجود آمده است. اعضاى اين انجمن، به سرنوشت معتادان مستأصل و در حال نابودى علاقه مندند و مىتوانند زندگى بدون موادمخدّر را، بوقت خود، به آن ها بياموزند. براى بسيارى از ما پيوستن به اين انجمن چندان آسان نبوده است، زيرا ما نمىتوانستيم بفهميم كه مبتلا به بيمارى اعتياد هستيم. بعضى وقت ها، ما رفتار گذشته خود را قسمتى از وجود خودمان مىبينيم، نه قسمتى از بيمارىمان.
ما، قدم اول را بر مىداريم و اقرار مىكنيم كه در مقابل اعتيادمان عاجزيم و زندگىمان غير قابل اداره شده است. پس از مدتى آهسته آهسته اوضاع بهترمىشود و ما شروع به بدست آوردن اعتماد به نفس از دست رفته خود مىكنيم. دراين جا غرورمان مىگويد كه حالا ديگر خودمان مىدانيم كه بايد چه بكنيم و چون اوضاع قدرى بهتر شده است، فكر مىكنيم كه ديگر چندان احتياجى به اين برنامه نداريم. غرهگى مانند چراغ خطر است. تنهايى و وحشت قديمى دوباره به سراغمان مىآيد. اوضاع خرابتر مىشود. متوجه مىشويم كه خودمان به تنهايى نمىتوانيم موفق شويم. اين بار، قدم اول را جدىتر برمىداريم و آن را از صميم قلب مىپذيريم، اما به هر حال زمانهايى خواهد بود كه هوس شديد مصرف، دوباره بسرمان مىزند و حال بدى پيدا مىكنيم و دلمان مىخواهد كه فرار را بر قرار ترجيح دهيم. در اين مرحله لازم است به ما يادآورى شود كه از كجا آمدهايم و اگر لغزش كنيم اين بار وضع به مراتب خرابتر و بدتر مىشود. اينجاست كه بيش از هر وقت ديگرى به برنامه نياز داريم و متوجه مىشويم كه بايد آستين ها را بالا بزنيم.
وقتى ما فراموش كنيم كه چه كوشش و زحمتى صرف به دست آوردن اين دوران آزادى در زندگىمان شده است، ناسپاسى در ما پديد مىآيد و خود آزارى دوباره از نو آغاز مىگردد. در صورتىكه سريعاً در اين مورد چارهجويى نكنيم، خطر لغزشى كه تمام موجوديّت ما را تهديد مىكند، در كمينمان نشسته است. ما اگر به جاى استفاده از راهحلهاى اين برنامه، به تصورات باطلى كه از واقعيات داريم بچسبيم، دوباره منزوى مىشويم. تنهايى، ما را از داخل مىخورد و موادمخدر كه تقريباً هميشه قدم بعدى است، مىتواند بقيه كار را تمام كند. عوالم و احساساتى كه دراواخر دوران اعتياد تجربه كرده بوديم، حتى بدتر از گذشته، دوباره به سراغمان مىآيند. اين ضربهها در صورتى كه خودمان را تسليم برنامه معتادانگمنام نكنيم، به طور قطع نابودمان مىكند.
لغزش، هم مىتواند عامل نابودى ما باشد و هم ممكن است ما را به طرف خودشناسى و توجه به واقعيت وجودمان بكشاند. گريز زودگذر، ارزش تقاص دردناك مصرف دوباره را ندارد. براى ما مصرف كردن، با مردن برابر است، اما معمولاً فقط مرگ جسمى نيست و چيزهاى ديگرى هم در ما كشته مىشود.
يكى از بزرگترين موانعى كه بر سر راه بهبودى قرار دارد، انتظار بيجا از خود وديگران است. براى ما روابط مىتواند مسئله بسيار دردناكى باشد. ما مردمى رويايى هستيم و در مورد اتفاقات آينده پيش داورى مىكنيم . وقتى رويائى به حقيقت نمىپيوندد، عصبانى و رنجيده مىشويم. ما فراموش مىكنيم كه در مورد ديگران عاجزيم. افكار و احساسات قديمى، مانند تنهايى، يأس، بيچارگى و افسوس دوباره به سراغمان مىآيند. فكر راهنما، جلسه، كتاب، نشريات و تمام چيزهاى مثبت ديگر از خاطرمان مىرود. ما مىبايست بهبودى خود را در رأس قرار دهيم و اولويتها را فراموش نكنيم.
بر روى كاغذ آوردن چيزهايى كه مىخواهيم، چيزهايى كه تقاضا مىكنيم وچيزهايى كه به دستمان مىرسد و مشاركت آن ها با راهنما و يا يك آدم قابل اعتماد ديگر به ما كمك مىكند كه احساسات منفى خود را تجزيه و تحليل كنيم و ازميانشان بگذريم. وقتى به ديگران اجازه مىدهيم كه ما را در تجربه خود شريك كنند، اميد بهتر شدن اوضاع در ما قوت مىگيرد. اين طور به نظر مىرسد كه قبول عجز، براى ما مشكل بزرگى است. در صورت لزوم به اقرار به عجز، احتمالاً اول سعى خواهيم كرد با آن بجنگيم و پس از خسته شدن از كوششهاى بيهوده خود، شروع به مشاركت با ديگران مىكنيم و دوباره اميدوار مىشويم. به نظر مىرسد كه شركت روزانه در جلسات، فقط براى امروز زندگى كردن و مطالعه نشرياتمان، افكارو ديد ما را دوباره به طرف قطب مثبت هدايت مىكند. تمايل به آزمايش هر چه كه براى ديگران كاربرد داشته است امرى حياتى است. حتى در اوقاتى كه ما حس مىكنيم نمىخواهيم به جلسات برويم، رفتن به جلسات براىمان يك منبع قدرت واميد است.
براى ما بسيار مهم است كه وقتى هوس مصرف به سرمان مىزند، آن را با ديگران مشاركت كنيم. عجيب است كه معمولاً تازه واردان تصور مىكنند، ميل به مصرف، براى معتادان امرى غير طبيعى است. وقتى وسوسههاى سابق به سراغمان مىآيند، با خود فكر مىكنيم حتماً ايرادى در كارمان است و ممكن نيست كه اعضاى ديگر بتوانند آن را درك كنند.
بسيار مهم است به خاطر داشته باشيم كه هوس مصرف مىگذرد. ما ديگر هرگز اجبارى به مصرف نداريم، هرگونه احساسى هم كه داشته باشيم، فرقى نمىكند و بالاخره همه آن ها مىگذرند. پيشروندگى بهبودى، حركتى مداوم در جادهاى سر بالا است. در صورتى كه ما در اين راه كوشا نباشيم، دوباره به طرف قعر سرازير مىشويم. پيشروندگى بيمارى ما مداوم است، حتّى در دوران پرهيز.
ما عاجز به اين جا مىآئيم و قدرتى را كه در جستجويش هستيم، به كمك اعضاى معتادانگمنام پيدا مىكنيم، اما براى دريافت آن بايد دست خود را دراز كنيم. حال با پاكى و در اين انجمن، لازم است با افرادى كه ما را خوب مىشناسند رفت و آمد كنيم. ما به يكديگر نياز داريم. معتادانگمنام، يك انجمن تنازع بقا است ويكى از مُحَسنات آن اين است كه ما را در تماس دائم و نزديك با همان كسانى قرارمىدهد كه مىتوانند بهتر از هر كس ديگرى ما را درك و در بهبودى كمك كنند. ما هرچه قدر هم كه ايده و نيت خوب داشته باشيم، تا آن ها را به كار نگيريم، هيچ كارى ازپيش نمىبريم. دراز كردن دستمان، شروع تقلايى است كه بالاخره به آزادى مىانجامد و حصارهايىكه در آن زندانى هستيم را از ميان برمىدارد. يكى از علائم بيمارى ما، احساس بيگانگى است. مشاركت صادقانه، آزادى براى بهبودى را درما پديد مىآورد.
ما از اين كه ديگران حضورمان را در جلسات گرامى شمردهاند و باعث احساس راحتى ما شدهاند بسيار سپاس گزاريم. ما اگر پاك نمىمانديم و به جلسات نمىرفتيم به طور قطع برداشتن قدمها براىمان مشكلتر مىشد. مصرف هر گونه ماده مخدرى جريان بهبودى را به تأخير مىاندازد.
همه ما متوجّه مىشويم احساس خوبى كه باكمك به ديگران پيدا مىكنيم، محركى است كه ما را در زندگى موفقتر مىكند. ما مىآموزيم كه وقتى دردى داريم از ديگران تقاضاى كمك كنيم. براى اكثر ما گاه اين مسئله پيش مىآيد. ما دريافتيم كه وقتى درد دل مىكنيم ، از دردمان كاسته مىشود. اعضاى انجمن ما آمادهاند افرادى را كه لغزش كردهاند در بهبودى يارى دهند ، آن ها بصيرت لازمه اين كار را دارند و در صورتى كه از ايشان سؤال شود مىتوانند پيشنهادات مفيدى ارائه دهند. بهبودى ما در معتادانگمنام مىبايستى از درون خود ما سرچشمه بگيرد و هيچ كس براى هيچ كس ديگرى جز خود پاك نمىماند.
ما در رابطه با بيمارىمان با يك قدرت نابود كننده و قهار كه قدرتش مافوق ما است و مىتواند ما را به لغزش بكشاند سر و كار داريم. اگر لغزش كردهايم، مهم اين است كه بدانيم بايد هر چه زودتر دوباره خود را به جلسات برسانيم. در غير اين صورت ممكن است، فقط چند ماه ، چند روز یا چند ساعت از نقطهاى كه بازگشت از آن ديگرممكن نيست بيشتر فاصله نداشته باشيم. بيمارى ما آن قدر مكار است كه مىتواند ما را در تنگناهاى غير قابل تصورى گرفتار كند. وقتى اين اتفاق افتاد، تا وقت باقى است، البته اگر بتوانيم، دوباره به برنامه برمىگرديم. به مجرد مصرف، ما دوباره تحت كنترل بيمارىمان قرار مىگيريم.
ما هر چند وقت هم كه پاك مانده باشيم، هرگز به طور كامل بهبود پيدا نمىكنيم . غفلت و ركود دشمن شماره يك كسانى است كه مدتهاى طولانى پاك ماندهاند.در صورتى كه اين غفلت طولانى شود، سلسله مراتب بهبودى متوقف مىشود. عوارض بيمارى دوباره به وضوح در ما نمايان مىگردد. انكار، دوباره به همراه وسوسه و اجبار ما را در خود مىگيرد. احساس گناه، پشيمانى، ترس و غرور، ممكن است غير قابل تحمل شود. به زودى به جايى مىرسيم كه ديگر كاملاً در تنگنا قرارگرفته و انكار و قدم اول در مغزمان به كشمكش برمىخيزند. اگر بگذاريم وسوسه مصرف بر ما غلبه كند، ديگر كار تمام است و تنها چيزى كه مىتواند نجاتمان دهد، پذيرش تمام و كمال قدم اول است. ما بايد خودمان را كاملاً تسليم اين برنامه كنيم.
اوّلين كارى كه انجام مىدهيم اين است كه پاك مىمانيم و با اين عمل امكان به وجود آمدن مراحل ديگر بهبودى را فراهم مىآوريم. ماداميكه پاك بمانيم، در هرشرايطى، بزرگترين امتياز ممكن را در مقابل بيمارى خود داريم و از اين بابت سپاس گزاريم.
بسيارى از ما بهبودى خود را در اماكن محفوظى مانند مراكز بازپرورى وخانههاى بهبودى، شروع مىكنيم. وقتى به اجتماع باز مىگرديم، در خود احساس گيجى، سردرگمى و زخمپذيرى مىكنيم. شركت هر چه بيشتر در جلسات، شوك اين گونه تغييرات را به مراتب قابل تحملتر مىكند. محيط جلسات، فضاى امنى براى مشاركت با ديگران است. ما به مرور طبق اين برنامه زندگى مىكنيم ومىآموزيم كه اصول روحانى را در زندگىمان به كار ببريم. ما بايد از چيزهايى كه مىآموزيم استفاده كنيم والا آن ها را با يك لغزش از دست مىدهيم.
بسيارى از ما اگر نتوانسته بوديم به گروهها و اعضاى NA اعتماد كنيم، كارمان تمام بود، زيرا هيچ راه ديگرى براىمان وجود نداشت. در آغاز، ما هم مجذوب اين انجمن شده بوديم و هم از آن مىترسيديم. با آن كه ديگر با رفقاى دوران مصرف احساس راحتى نمىكرديم، امّا جلسات را هم هنوز خانه خود نمىدانستيم. به مروردر اثر تجربه مشاركت، ترسمان كمتر شد. هر چه بيشتر مشاركت كرديم، بيشترترسهاىمان فرو ريخت. ما به اين دليل مشاركت مىكرديم. رشد، يعنى تغيير كردن. حفظ سلامتى روحانى، يعنى بهبودى مداوم و جارى. انزوا، رشد روحانى ما را به خطر مىاندازد.
آن عده از ما كه انجمن را پيدا كرده و قدمها را زندگى مىكنيم، به مرور مىآموزيم كه با ديگران چگونه ارتباط برقرار كنيم. همان طور كه رشد مىكنيم، مىآموزيم كه چگونه بر گرايشهاى مخفى شدن و فرار از خود و احساساتمان غلبه كنيم. صادق بودن در مورد احساساتمان، به ديگران امكان مىدهد با ما همسان شوند و خود را در ما ببينند. ما متوجّه شدهايم كه وقتى صادقانه ارتباط برقرار مىكنيم، بر ديگران تأثير مىگذاريم. صداقت، نياز به تمرين دارد. هيچ يك از ما ادعا نمىكنيم كه كامل هستيم. خصوصاً در مواقعى كه زير فشاريم و يا راه فرار نداريم، براى حفظ صداقت، بايد از قدرت روحانى و عاطفى زيادى برخوردار باشيم. مشاركت با ديگران، احساس تنهايى و انزوا را از ما دور مىكند. اين روند از قدرت خلاقه روح سرچشمه مىگيرد.
وقتى ما اين برنامه را كار كرده و روزانه قدمهاى آن را زندگى مىكنيم، در بكارگيرى اصول روحانى با تجربه مىشويم. اين تجربه كه در طول زمان بدست مىآيد، در بهبودى روزمره به ما كمك مىكند. ما بايد از هر چه كه ياد مىگيريم استفاده كنيم والا آن را از دست مى دهيم و فرقى هم نمىكند كه چند وقت پاك ماندهايم. سرانجام به ما نشان داده مىشود كه بايد صادق باشيم وگرنه دوباره مصرف مىكنيم. براى تمايل و فروتنى دعا كرده و عاقبت در مورد قضاوت هاى نادرست يا تصميمات بد خود صادق مىشويم. در برابر كسانى كه به آن ها لطمه زدهايم مسئوليت تقصيرات خود را بر عهده مىگيريم و هر طور كه لازم باشد اشتباهات مان را جبران مىكنيم. در اين مرحله ما دوباره وارد راه حل شده و براى خود برنامهاى داريم. اكنون به كارگيرى اين برنامه براىمان آسانتر مىشود ومىفهميم كه راه جلوگيرى از لغزش، توسل به قدمهاست.
تله ديگرى كه ممكن است پس از لغزش در آن گرفتار شويم، اين است كه فكركنيم ديگر نمىتوانيم مصرف را متوقف كرده و پاك بمانيم. ما به تنهائى هرگز نمىتوانيم پاك بمانيم. با درماندگى اعتراف مىكنيم كه خودمان ديگر نمىتوانيم كارى از پيش ببريم. ما در حالى كه خودمان را ملامت و شكنجه مىكنيم، دوباره به طرف برنامه برمىگرديم و با خود فكر مىكنيم كه هيچ كس به شهامتى كه براى بازگشت لازم است اهميّت نمىدهد. ما در اين انجمن آموختهايم كه خالصانهترين احترامات را براى اينگونه شجاعت ها قائل شويم. ما از ته دل براى كسانى كه بازمىگردند هورا مىكشيم. لغزش خجالت ندارد، برنگشتن خجالت دارد. ما بايد ازاين خيال باطل كه خودمان مىتوانيم، دست برداريم و آن را در هم بشكنيم.
نوع ديگر لغزش، از ميان رفتن اولويت پاكى است. براى ما پاك ماندن بايد دررأس هر چيز ديگرى قرار داشته باشد. همگى ما گاه سختىهايى را در دوران بهبودى خود تجربه مىكنيم و اگر از چيزهايى كه آموختهايم استفاده نكنيم، دچار سقوط عاطفى مىشويم. آن ها كه از اين مهلكهها جان سالم به در مىبرند، شجاعتى از خود نشان مىدهند كه نمىتواند از خود آن ها سرچشمه گرفته باشد. ما پس از گذشتن ازاين گونه دورهها متوجّه مىشويم كه هميشه قبل از طلوع، هوا تاريكتر است. ما وقتى از دوره سختى مىگذريم و پاكى خود را حفظ مىكنيم، براى بهبودى ابزارتازهاى پيدا كردهايم كه مىتوانيم به دفعات از آن استفاده كنيم.
ممكن است در صورت لغزش احساس خجالت و يا گناه كنيم. هر چند كه لغزش باعث شرمندگى است، امّا نمىتوانيم هم آبرو و هم جان خود را در عين حال حفظ كنيم. ما به اين نتيجه رسيدهايم كه در اينگونه مواقع بهتر است هر چه زودتر خود رابه اين برنامه برسانيم. پا بر روى غرور گذاشتن، به مراتب از مردن يا به كلى ديوانه شدن بهتر است.
تا وقتى كه ما به خاطر پاكى خود شكرگزار باشيم، حفظ آن براىمان آسانتر است. بهترين راه شكرگزارى، رسانيدن پيام و مشاركت تجربه ، اميد و نيروىمان با معتادانى است كه هنوز در عذابند. ما حاضر به كمك به هر معتاد در حال عذابی هستيم.
زندگى روزانه به روال اين برنامه، تجربههاى با ارزشى به همراه دارد. درصورتى كه وسوسة مصرف به سرمان بزند، با درسى كه از تجربه خود گرفتهايم، مىدانيم كه بايد با يك معتاد در حال بهبودى، تماس بگيريم و خودمان را به يك جلسه برسانيم.
معتادان در حال مصرف، مردمى خودمحور، خشمگين، وحشتزده و تنها هستند. در دوران بهبودى، ما رشد روحانى را تجربه مىكنيم. در دوران مصرف، مامردمى دروغگو، خودخواه و غالباً در بند زندان يا بازپرورى بودهايم. برنامه به ما امكان مىدهد كه به اعضاى سازنده و مسئول اجتماع خود تبديل شويم.
همان طور كه ما وارد اجتماع مىشويم، آزادى سازنده ما، كمك مىكند تا اولويتهاى خود را مشخص كنيم و كارهاى اساسى را اوّل انجام دهيم. به كارگيرى روزمره قدمهاى دوازدهگانه ما را از افرادى كه بودهايم، به كسانى كه تحت رهبرى يك نيروى برتر هستند، تبديل مىكند. به كمك راهنما و يا مشاور روحانىمان به مرور مىآموزيم كه به نيروى برترمان اعتماد كنيم و به او متكى باشيم.
بسيارى از مردم تصور مىكنند مفهوم بهبودى فقط مصرف نكردن موادمخدراست. آن ها لغزش را نشانه شكست كامل و پرهيز به مدت طولانى را، علامت موفقيت كامل مىدانند. اما تجربه ما كه برنامه بهبودى معتادانگمنام را دنبال مىكنيم، نشان داده است كه مسئله به اين سادگى نيست. گاه لغزش براى عضوى كه قدرى با انجمن ما مربوط شده است مىتواند چنان تجربه تكان دهندهاى باشد كه او را وادار به دنبال كردن جدىتر اين برنامه كند. در حالي كه اعضاى ديگرى را مىبينيم كه با وجود پرهيز دراز مدت، هنوز در اثر ناصادقى وخودفريبى قادر نيستند از بهبودى كامل و پذيرش اجتماعى بهرهمند شوند. امادر مجموع، پرهيز كامل و مداوم، تماس و همسانى با اعضاى گروههاى NA ، بهترين راهى است كه زمينه رشد را فراهم مىكند.
با آن كه معتادان در اصل همگى مانند يكديگرند، اما به عنوان فرد، شدت بيمارى وسرعت بهبودى ما با يكديگر تفاوت دارد. بعضى از اوقات لغزش ممكن است زمينهاى فراهم كند كه نهايتاً به آزادى كامل منتهى شود، اما در اوقات ديگر، آزادى به آن بستگى دارد كه با سماجت و عزم راسخ، هر چه پيش آيد، دو دستى به پاكى خود بچسبيم تا از مرحله بحرانى بگذريم. معتادى كه بتواند به هر طريق نياز و ميل به مصرف را حتى براى يك مدت كوتاه، نديده بگيرد و اختيار افكارغير ارادى و رفتار اجبارى خود را داشته باشد، به نقطه عطفى رسيده است كه مىتواند در بهبوديش سرنوشت ساز باشد. گاه موازنه احساس آزادى و استقلال حقيقى ما به هم مىخورد و با آن كه ظاهراً مىدانيم هر چه داريم در اثر اتكاء به يك نيروى برتر ، كمك كردن و كمك گرفتن از ديگران و هم دلى بدست آمده است، امّا ميل به تكروى و در دست گرفتن دوباره اختيار زندگى، ما را به طرف خود مىكشد. در طول دوران بهبودى، هيولاهاى زندگى گذشته به دفعات به سراغمان خواهند آمد. ممكن است احساس كنيم كه زندگى دوباره بىمعنا، يك نواخت وكسل كننده شده است. ممكن است مغزمان از تكرار اصول تازهاى كه در زندگى پيدا كردهايم، خسته شود و از لحاظ جسمى نيز به خاطر انجام مكرر فعاليتهاى تازهمان احساس كوفتگى كنيم. اما با اين حال ما مىدانيم كه اگر اين كارها را تكرار نكنيم، مطمئناً رفتار قديم خود را دوباره از سر مىگيريم. اگر از چيزى كه داريم استفاده نكنيم آن را از دست مىدهيم. اين دورهها معمولاً بهترين دورانى هستند كه ما در آن رشد و پيشرفت مىكنيم. با آن كه شايد ظاهراً جسم و فكر ما ازتمام اين چيزها خسته به نظر برسند، امّا ممكن است قوه محركه تغيير و تبديل حقيقى، در عمق وجودمان در صدد پيدا كردن راهى باشد كه بتواند انگيزههاى درونى ما را دچار تحول كند و زندگىمان را تغيير دهد.
هدف ما،نه فقط پرهيز جسمى بلكه بهبودى از طريق تجربه به كارگيرى قدمهاى دوازدهگانه است. لازم است براى پيشرفت خود زحمت بكشيم. از آن جا كه يك فكربسته، به هيچ وجه ظرفيت پذيرش ايدههاى نو را ندارد، بنابراين بايد به طريقى روزنهاى براى نفوذ در آن پيدا كرد و چون فقط خود ما مىتوانيم اين كار را براى خود انجام دهيم، از اين رو لازم است مواظب دو دشمن درونى خود، بى تفاوتى و تنبلى باشيم. اين طور به نظر مىرسد كه مقاومت در برابر تغيير، در خون ماست و فقط چيزى مانند يك انفجار اتمى مىتواند زمينههاى لازم را براى اصلاح یا تغيير مسيردر ما به وجود آورد. لغزش، اگر از آن جان سالم به در ببریم، میتواند گوشزدی باشد جهت جلوگیری از فرایند تخریب. گاه، لغزش نزديكان و يا مرگ آن ها ممكن است ما را به خود بياورد و چشم ما را در مورد لزوم يك عكسالعمل شديد باز كند.
معتادانى را ديدهايم كه به انجمن ما آمدند و با امتحان برنامه بهبودى ما مدتى پاك ماندند، اما بعضى از آن ها پس از مدتى، تماس خود را با ديگر معتادان در حال بهبودى از دست دادند و در نهايت، اعتياد، مجدداً در زندگىشان فعال شد. آن ها فراموش كردند كه در واقع مصرف موادمخدر در همان بار اول، جريان مرگآور اعتياد را، دوباره به حركت در مىآورد. آن ها سعى كردند اعتياد خود را با اعتدال در مصرف و يا با مصرف موادمخدر بخصوصى كنترل كنند، اما هيچ يك از اين روشهاى كنترل، برای معتادان کارآیی ندارد.
لغزش، يك واقعيت است و مىتواند اتفاق بيفتد و اتفاق مىافتد. بنا به تجربه ما كسانى كه برنامه بهبودى ما را به طور روزانه دنبال نمىكنند دچار لغزش مىشوند و ما آن ها را مىبينيم كه در جستجوى بهبودى، دوباره به انجمن باز مىگردند. اينگونه افراد ممكن است قبل از لغزش، سالها پاك بوده باشند. آن ها كه بخت يارشان است ودوباره برمىگردند، در اثر اين تجربه تكان شدّيدى مىخورند. آنها مىگويند لغزش به مراتب وحشتناكتر از دوران قبلى مصرف است. ما هرگز كسى را نديدهايم كه مطابق برنامه معتادانگمنام زندگى كند و بلغزد.
بسيارى از اوقات لغزش به مرگ مىانجامد. ما در تشييع جنازه عزيزان زيادى شركت كردهايم، كه لغزش به طرق مختلفى باعث مرگشان شده است. اكثر اين افراد سالها در گمراهى بسر مىبرند و با بدبختى روزگار مىگذرانند. آن ها كه كارشان به زندان يا تيمارستان كشيده مىشود، ممكن است جان سالم بدر ببرند و شايد مجدداً به NA رو آورند.
ما در زندگى روزانه خود، گاه دچار لغزشهاى عاطفى و روحانى مىشويم، اين حالت باعث مىشود كه در برابر لغزش جسمانى، يعنى مصرف موادمخدر، مقاومتى نداشته باشيم. از آن جا كه اعتياد يك بيمارى غير قابل علاج است، نتيجتاً معتادان هميشه در خطر لغزش قرار دارند.
لغزش هرگز اجبارى و يا اتفاقى نيست و در مورد آن به ما حق انتخاب داده شده است. لغزش علامت اين است كه ما در برنامه خود خلائى داريم. ما اين جريان را با دست كم گرفتن برنامه بهبودى خود و پيدا كردن راه هاى گريز، در زندگى روزانهمان آغاز مىكنيم. بدون آن كه متوجّه تلههاى سر راهمان باشيم، چشم بسته به دام اين باور كه خودمان مىتوانيم گليم خود را از آب بكشيم، مىافتيم. دير يا زود گرفتار اين تصور باطل مىشويم كه مصرف موادمخدر زندگى را آسانتر مىكند. باور مىكنيم كه موادمخدر مىتواند حالمان را تغيير دهد، اما فراموش مىكنيم كه چه تغييركشندهايست. وقتى باور كنيم كه موادمخدر قادر است مشكلات مان را حل كند و فراموش كنيم كه چه بلايى مىتواند به روزگارمان بياورد، آنوقت ديگر واقعاً حسابمان پاك است. تا وقتى كه اين تصور باطل كه هنوز هم مىتوانيم به مصرف خود ادامه دهيم و يا هنوز هم خود به تنهايى و بدون كمك مىتوانيم قطع مصرف كنيم، درهم شكسته نشود، به طور قطع در حال امضاى جواز دفن خود هستيم. بنا به دلايلى، وقتى ما به خودمان و كارهاىمان نمىرسيم، اعتماد به نفسمان كم مىشود و به صورت الگويى در تمام زندگىمان تكرار مىشود. اگر ما از زير بار مسئوليتهاى زندگىمان شانه خالى كنيم، يعنى از جلسات غايب شويم، كاركرد قدم دوازدهم را پشت گوش بيندازيم و يا بخواهيم كه كنار گود بايستيم، برنامه بهبودىمان متوقف مىشود. اين ها چيزهايى است كه باعث لغزش مىشود و ما مىتوانيم تغييرات به خصوصى را در خود احساس كنيم. در اين مواقع روشنبينى خود را از دست مىدهيم و احتمالاً از همه چيز و همه كس رنجيده و عصبانى هستيم. ممكن است نزديكانمان را از خود برانيم و خود را منزوى كنيم. در مدت زمان كوتاهى از خود بيزار مىشويم. بدون آن كه مجبور به مصرف موادمخدر باشيم، مجدداً اسير بدترين عادات و بيمارترين الگوهاى رفتارى خود مىشويم.
وقتى در ما رنجش و يا احساس شديد ديگرى به وجود مىآيد، استفاده نكردن از قدمها، مىتواند باعث لغزش مان شود.
رفتار افراطى، وجه مشترك همه معتادان است. گاه ما سعى مىكنيم آن قدرخودمان را از چيزى پر كنيم، تا شايد راضى شويم، اما مىبينيم كه هيچ چيزنمىتواند راضىمان كند. اين، جزئى از الگوى رفتارى معتادگونه ما است. براى ماهيچ وقت، هيچ چيز كافى نيست. بعضى وقت ها ما اين مطلب را فراموش كرده و فكر مىكنيم كه فقط اگر بتوانيم به مقدار كافى غذا، رضايت جنسى و يا پول بدست آوريم، راضى مىشويم و همه چيز درست مىشود. هواى نفس، وادارمان مىكندكه تصميمات خود را بر مبناى سوء استفاده، خودخواهى، شهوت و يا غرور بيجا بگيريم. ما دل مان مىخواهد كه هميشه حرف، حرف خودمان باشد. غرورمان مىگويد كه خودمان به تنهايى مىتوانيم موفق شويم، اما وحشت و احساس تنهايى سابق دوباره سراسر وجودمان را فرا مىگيرد. ما متوجه شدهايم كه در واقع، خود به تنهايى نمىتوانيم موفق شويم، زيرا هر وقت سعى كردهايم، اوضاع خرابتر شده است. لازم است مرتب به ما يادآورى شود كه از كجا آمدهايم و در صورت مصرف، بيمارىمان به صورت مضاعفى بدتر خواهد شد. اين جا، جايي است كه نياز به كمك انجمن داريم.
ما يك شبه بهبود پيدا نمىكنيم . وقتى ما متوجّه مىشويم كه تصميم بدى گرفته يا قضاوت بدى كردهايم ، فوراً به فكر مىافتيم كه چطور آن را توجيه كنيم و اكثر دركوشش خود خواهانه ايكه در از بين بردن رد پاي مان داريم، شديداً افراطى هستيم. ما فراموش مىكنيم كه امروز حق انتخاب داريم و حال مان روز به روز وخيمترمىشود.
در شخصيت خود آزار ما گرايشى وجود دارد كه خواهان شكست ماست. اكثر ما احساس مىكنيم كه لايق موفقيت نيستيم. اين احساس، در تمام معتادان مشترك است. افسوس به حال خود، يكى از نواقص مخرب ماست و تمام انرژى مثبت را ازما مىگيرد. ما توجهمان را بر روى هر چيزى كه به مراد دل مان پيش نمىرود متمركزكرده و تمام زيبائىهاى ديگر زندگى را فراموش مىكنيم. بدون آن كه تمايلى براى بهبود زندگى خود داشته باشيم و يا اصلاً ميلى براى زنده ماندن هنوز در ما باشد، مرتباً رو به تحليل مىرويم. بعضى از ما ديگر هرگز دوباره بر نمىگرديم.
ما، بايد بسيارى از چيزهايى را كه فراموش كردهايم، دوباره از نو بياموزيم و درصورتى كه مايليم جان سالم بدر بريم، بايد روش تازهاى در زندگى خود پيش بگيريم. معتادانگمنام، به همين دليل به وجود آمده است. اعضاى اين انجمن، به سرنوشت معتادان مستأصل و در حال نابودى علاقه مندند و مىتوانند زندگى بدون موادمخدّر را، بوقت خود، به آن ها بياموزند. براى بسيارى از ما پيوستن به اين انجمن چندان آسان نبوده است، زيرا ما نمىتوانستيم بفهميم كه مبتلا به بيمارى اعتياد هستيم. بعضى وقت ها، ما رفتار گذشته خود را قسمتى از وجود خودمان مىبينيم، نه قسمتى از بيمارىمان.
ما، قدم اول را بر مىداريم و اقرار مىكنيم كه در مقابل اعتيادمان عاجزيم و زندگىمان غير قابل اداره شده است. پس از مدتى آهسته آهسته اوضاع بهترمىشود و ما شروع به بدست آوردن اعتماد به نفس از دست رفته خود مىكنيم. دراين جا غرورمان مىگويد كه حالا ديگر خودمان مىدانيم كه بايد چه بكنيم و چون اوضاع قدرى بهتر شده است، فكر مىكنيم كه ديگر چندان احتياجى به اين برنامه نداريم. غرهگى مانند چراغ خطر است. تنهايى و وحشت قديمى دوباره به سراغمان مىآيد. اوضاع خرابتر مىشود. متوجه مىشويم كه خودمان به تنهايى نمىتوانيم موفق شويم. اين بار، قدم اول را جدىتر برمىداريم و آن را از صميم قلب مىپذيريم، اما به هر حال زمانهايى خواهد بود كه هوس شديد مصرف، دوباره بسرمان مىزند و حال بدى پيدا مىكنيم و دلمان مىخواهد كه فرار را بر قرار ترجيح دهيم. در اين مرحله لازم است به ما يادآورى شود كه از كجا آمدهايم و اگر لغزش كنيم اين بار وضع به مراتب خرابتر و بدتر مىشود. اينجاست كه بيش از هر وقت ديگرى به برنامه نياز داريم و متوجه مىشويم كه بايد آستين ها را بالا بزنيم.
وقتى ما فراموش كنيم كه چه كوشش و زحمتى صرف به دست آوردن اين دوران آزادى در زندگىمان شده است، ناسپاسى در ما پديد مىآيد و خود آزارى دوباره از نو آغاز مىگردد. در صورتىكه سريعاً در اين مورد چارهجويى نكنيم، خطر لغزشى كه تمام موجوديّت ما را تهديد مىكند، در كمينمان نشسته است. ما اگر به جاى استفاده از راهحلهاى اين برنامه، به تصورات باطلى كه از واقعيات داريم بچسبيم، دوباره منزوى مىشويم. تنهايى، ما را از داخل مىخورد و موادمخدر كه تقريباً هميشه قدم بعدى است، مىتواند بقيه كار را تمام كند. عوالم و احساساتى كه دراواخر دوران اعتياد تجربه كرده بوديم، حتى بدتر از گذشته، دوباره به سراغمان مىآيند. اين ضربهها در صورتى كه خودمان را تسليم برنامه معتادانگمنام نكنيم، به طور قطع نابودمان مىكند.
لغزش، هم مىتواند عامل نابودى ما باشد و هم ممكن است ما را به طرف خودشناسى و توجه به واقعيت وجودمان بكشاند. گريز زودگذر، ارزش تقاص دردناك مصرف دوباره را ندارد. براى ما مصرف كردن، با مردن برابر است، اما معمولاً فقط مرگ جسمى نيست و چيزهاى ديگرى هم در ما كشته مىشود.
يكى از بزرگترين موانعى كه بر سر راه بهبودى قرار دارد، انتظار بيجا از خود وديگران است. براى ما روابط مىتواند مسئله بسيار دردناكى باشد. ما مردمى رويايى هستيم و در مورد اتفاقات آينده پيش داورى مىكنيم . وقتى رويائى به حقيقت نمىپيوندد، عصبانى و رنجيده مىشويم. ما فراموش مىكنيم كه در مورد ديگران عاجزيم. افكار و احساسات قديمى، مانند تنهايى، يأس، بيچارگى و افسوس دوباره به سراغمان مىآيند. فكر راهنما، جلسه، كتاب، نشريات و تمام چيزهاى مثبت ديگر از خاطرمان مىرود. ما مىبايست بهبودى خود را در رأس قرار دهيم و اولويتها را فراموش نكنيم.
بر روى كاغذ آوردن چيزهايى كه مىخواهيم، چيزهايى كه تقاضا مىكنيم وچيزهايى كه به دستمان مىرسد و مشاركت آن ها با راهنما و يا يك آدم قابل اعتماد ديگر به ما كمك مىكند كه احساسات منفى خود را تجزيه و تحليل كنيم و ازميانشان بگذريم. وقتى به ديگران اجازه مىدهيم كه ما را در تجربه خود شريك كنند، اميد بهتر شدن اوضاع در ما قوت مىگيرد. اين طور به نظر مىرسد كه قبول عجز، براى ما مشكل بزرگى است. در صورت لزوم به اقرار به عجز، احتمالاً اول سعى خواهيم كرد با آن بجنگيم و پس از خسته شدن از كوششهاى بيهوده خود، شروع به مشاركت با ديگران مىكنيم و دوباره اميدوار مىشويم. به نظر مىرسد كه شركت روزانه در جلسات، فقط براى امروز زندگى كردن و مطالعه نشرياتمان، افكارو ديد ما را دوباره به طرف قطب مثبت هدايت مىكند. تمايل به آزمايش هر چه كه براى ديگران كاربرد داشته است امرى حياتى است. حتى در اوقاتى كه ما حس مىكنيم نمىخواهيم به جلسات برويم، رفتن به جلسات براىمان يك منبع قدرت واميد است.
براى ما بسيار مهم است كه وقتى هوس مصرف به سرمان مىزند، آن را با ديگران مشاركت كنيم. عجيب است كه معمولاً تازه واردان تصور مىكنند، ميل به مصرف، براى معتادان امرى غير طبيعى است. وقتى وسوسههاى سابق به سراغمان مىآيند، با خود فكر مىكنيم حتماً ايرادى در كارمان است و ممكن نيست كه اعضاى ديگر بتوانند آن را درك كنند.
بسيار مهم است به خاطر داشته باشيم كه هوس مصرف مىگذرد. ما ديگر هرگز اجبارى به مصرف نداريم، هرگونه احساسى هم كه داشته باشيم، فرقى نمىكند و بالاخره همه آن ها مىگذرند. پيشروندگى بهبودى، حركتى مداوم در جادهاى سر بالا است. در صورتى كه ما در اين راه كوشا نباشيم، دوباره به طرف قعر سرازير مىشويم. پيشروندگى بيمارى ما مداوم است، حتّى در دوران پرهيز.
ما عاجز به اين جا مىآئيم و قدرتى را كه در جستجويش هستيم، به كمك اعضاى معتادانگمنام پيدا مىكنيم، اما براى دريافت آن بايد دست خود را دراز كنيم. حال با پاكى و در اين انجمن، لازم است با افرادى كه ما را خوب مىشناسند رفت و آمد كنيم. ما به يكديگر نياز داريم. معتادانگمنام، يك انجمن تنازع بقا است ويكى از مُحَسنات آن اين است كه ما را در تماس دائم و نزديك با همان كسانى قرارمىدهد كه مىتوانند بهتر از هر كس ديگرى ما را درك و در بهبودى كمك كنند. ما هرچه قدر هم كه ايده و نيت خوب داشته باشيم، تا آن ها را به كار نگيريم، هيچ كارى ازپيش نمىبريم. دراز كردن دستمان، شروع تقلايى است كه بالاخره به آزادى مىانجامد و حصارهايىكه در آن زندانى هستيم را از ميان برمىدارد. يكى از علائم بيمارى ما، احساس بيگانگى است. مشاركت صادقانه، آزادى براى بهبودى را درما پديد مىآورد.
ما از اين كه ديگران حضورمان را در جلسات گرامى شمردهاند و باعث احساس راحتى ما شدهاند بسيار سپاس گزاريم. ما اگر پاك نمىمانديم و به جلسات نمىرفتيم به طور قطع برداشتن قدمها براىمان مشكلتر مىشد. مصرف هر گونه ماده مخدرى جريان بهبودى را به تأخير مىاندازد.
همه ما متوجّه مىشويم احساس خوبى كه باكمك به ديگران پيدا مىكنيم، محركى است كه ما را در زندگى موفقتر مىكند. ما مىآموزيم كه وقتى دردى داريم از ديگران تقاضاى كمك كنيم. براى اكثر ما گاه اين مسئله پيش مىآيد. ما دريافتيم كه وقتى درد دل مىكنيم ، از دردمان كاسته مىشود. اعضاى انجمن ما آمادهاند افرادى را كه لغزش كردهاند در بهبودى يارى دهند ، آن ها بصيرت لازمه اين كار را دارند و در صورتى كه از ايشان سؤال شود مىتوانند پيشنهادات مفيدى ارائه دهند. بهبودى ما در معتادانگمنام مىبايستى از درون خود ما سرچشمه بگيرد و هيچ كس براى هيچ كس ديگرى جز خود پاك نمىماند.
ما در رابطه با بيمارىمان با يك قدرت نابود كننده و قهار كه قدرتش مافوق ما است و مىتواند ما را به لغزش بكشاند سر و كار داريم. اگر لغزش كردهايم، مهم اين است كه بدانيم بايد هر چه زودتر دوباره خود را به جلسات برسانيم. در غير اين صورت ممكن است، فقط چند ماه ، چند روز یا چند ساعت از نقطهاى كه بازگشت از آن ديگرممكن نيست بيشتر فاصله نداشته باشيم. بيمارى ما آن قدر مكار است كه مىتواند ما را در تنگناهاى غير قابل تصورى گرفتار كند. وقتى اين اتفاق افتاد، تا وقت باقى است، البته اگر بتوانيم، دوباره به برنامه برمىگرديم. به مجرد مصرف، ما دوباره تحت كنترل بيمارىمان قرار مىگيريم.
ما هر چند وقت هم كه پاك مانده باشيم، هرگز به طور كامل بهبود پيدا نمىكنيم . غفلت و ركود دشمن شماره يك كسانى است كه مدتهاى طولانى پاك ماندهاند.در صورتى كه اين غفلت طولانى شود، سلسله مراتب بهبودى متوقف مىشود. عوارض بيمارى دوباره به وضوح در ما نمايان مىگردد. انكار، دوباره به همراه وسوسه و اجبار ما را در خود مىگيرد. احساس گناه، پشيمانى، ترس و غرور، ممكن است غير قابل تحمل شود. به زودى به جايى مىرسيم كه ديگر كاملاً در تنگنا قرارگرفته و انكار و قدم اول در مغزمان به كشمكش برمىخيزند. اگر بگذاريم وسوسه مصرف بر ما غلبه كند، ديگر كار تمام است و تنها چيزى كه مىتواند نجاتمان دهد، پذيرش تمام و كمال قدم اول است. ما بايد خودمان را كاملاً تسليم اين برنامه كنيم.
اوّلين كارى كه انجام مىدهيم اين است كه پاك مىمانيم و با اين عمل امكان به وجود آمدن مراحل ديگر بهبودى را فراهم مىآوريم. ماداميكه پاك بمانيم، در هرشرايطى، بزرگترين امتياز ممكن را در مقابل بيمارى خود داريم و از اين بابت سپاس گزاريم.
بسيارى از ما بهبودى خود را در اماكن محفوظى مانند مراكز بازپرورى وخانههاى بهبودى، شروع مىكنيم. وقتى به اجتماع باز مىگرديم، در خود احساس گيجى، سردرگمى و زخمپذيرى مىكنيم. شركت هر چه بيشتر در جلسات، شوك اين گونه تغييرات را به مراتب قابل تحملتر مىكند. محيط جلسات، فضاى امنى براى مشاركت با ديگران است. ما به مرور طبق اين برنامه زندگى مىكنيم ومىآموزيم كه اصول روحانى را در زندگىمان به كار ببريم. ما بايد از چيزهايى كه مىآموزيم استفاده كنيم والا آن ها را با يك لغزش از دست مىدهيم.
بسيارى از ما اگر نتوانسته بوديم به گروهها و اعضاى NA اعتماد كنيم، كارمان تمام بود، زيرا هيچ راه ديگرى براىمان وجود نداشت. در آغاز، ما هم مجذوب اين انجمن شده بوديم و هم از آن مىترسيديم. با آن كه ديگر با رفقاى دوران مصرف احساس راحتى نمىكرديم، امّا جلسات را هم هنوز خانه خود نمىدانستيم. به مروردر اثر تجربه مشاركت، ترسمان كمتر شد. هر چه بيشتر مشاركت كرديم، بيشترترسهاىمان فرو ريخت. ما به اين دليل مشاركت مىكرديم. رشد، يعنى تغيير كردن. حفظ سلامتى روحانى، يعنى بهبودى مداوم و جارى. انزوا، رشد روحانى ما را به خطر مىاندازد.
آن عده از ما كه انجمن را پيدا كرده و قدمها را زندگى مىكنيم، به مرور مىآموزيم كه با ديگران چگونه ارتباط برقرار كنيم. همان طور كه رشد مىكنيم، مىآموزيم كه چگونه بر گرايشهاى مخفى شدن و فرار از خود و احساساتمان غلبه كنيم. صادق بودن در مورد احساساتمان، به ديگران امكان مىدهد با ما همسان شوند و خود را در ما ببينند. ما متوجّه شدهايم كه وقتى صادقانه ارتباط برقرار مىكنيم، بر ديگران تأثير مىگذاريم. صداقت، نياز به تمرين دارد. هيچ يك از ما ادعا نمىكنيم كه كامل هستيم. خصوصاً در مواقعى كه زير فشاريم و يا راه فرار نداريم، براى حفظ صداقت، بايد از قدرت روحانى و عاطفى زيادى برخوردار باشيم. مشاركت با ديگران، احساس تنهايى و انزوا را از ما دور مىكند. اين روند از قدرت خلاقه روح سرچشمه مىگيرد.
وقتى ما اين برنامه را كار كرده و روزانه قدمهاى آن را زندگى مىكنيم، در بكارگيرى اصول روحانى با تجربه مىشويم. اين تجربه كه در طول زمان بدست مىآيد، در بهبودى روزمره به ما كمك مىكند. ما بايد از هر چه كه ياد مىگيريم استفاده كنيم والا آن را از دست مى دهيم و فرقى هم نمىكند كه چند وقت پاك ماندهايم. سرانجام به ما نشان داده مىشود كه بايد صادق باشيم وگرنه دوباره مصرف مىكنيم. براى تمايل و فروتنى دعا كرده و عاقبت در مورد قضاوت هاى نادرست يا تصميمات بد خود صادق مىشويم. در برابر كسانى كه به آن ها لطمه زدهايم مسئوليت تقصيرات خود را بر عهده مىگيريم و هر طور كه لازم باشد اشتباهات مان را جبران مىكنيم. در اين مرحله ما دوباره وارد راه حل شده و براى خود برنامهاى داريم. اكنون به كارگيرى اين برنامه براىمان آسانتر مىشود ومىفهميم كه راه جلوگيرى از لغزش، توسل به قدمهاست.
تله ديگرى كه ممكن است پس از لغزش در آن گرفتار شويم، اين است كه فكركنيم ديگر نمىتوانيم مصرف را متوقف كرده و پاك بمانيم. ما به تنهائى هرگز نمىتوانيم پاك بمانيم. با درماندگى اعتراف مىكنيم كه خودمان ديگر نمىتوانيم كارى از پيش ببريم. ما در حالى كه خودمان را ملامت و شكنجه مىكنيم، دوباره به طرف برنامه برمىگرديم و با خود فكر مىكنيم كه هيچ كس به شهامتى كه براى بازگشت لازم است اهميّت نمىدهد. ما در اين انجمن آموختهايم كه خالصانهترين احترامات را براى اينگونه شجاعت ها قائل شويم. ما از ته دل براى كسانى كه بازمىگردند هورا مىكشيم. لغزش خجالت ندارد، برنگشتن خجالت دارد. ما بايد ازاين خيال باطل كه خودمان مىتوانيم، دست برداريم و آن را در هم بشكنيم.
نوع ديگر لغزش، از ميان رفتن اولويت پاكى است. براى ما پاك ماندن بايد دررأس هر چيز ديگرى قرار داشته باشد. همگى ما گاه سختىهايى را در دوران بهبودى خود تجربه مىكنيم و اگر از چيزهايى كه آموختهايم استفاده نكنيم، دچار سقوط عاطفى مىشويم. آن ها كه از اين مهلكهها جان سالم به در مىبرند، شجاعتى از خود نشان مىدهند كه نمىتواند از خود آن ها سرچشمه گرفته باشد. ما پس از گذشتن ازاين گونه دورهها متوجّه مىشويم كه هميشه قبل از طلوع، هوا تاريكتر است. ما وقتى از دوره سختى مىگذريم و پاكى خود را حفظ مىكنيم، براى بهبودى ابزارتازهاى پيدا كردهايم كه مىتوانيم به دفعات از آن استفاده كنيم.
ممكن است در صورت لغزش احساس خجالت و يا گناه كنيم. هر چند كه لغزش باعث شرمندگى است، امّا نمىتوانيم هم آبرو و هم جان خود را در عين حال حفظ كنيم. ما به اين نتيجه رسيدهايم كه در اينگونه مواقع بهتر است هر چه زودتر خود رابه اين برنامه برسانيم. پا بر روى غرور گذاشتن، به مراتب از مردن يا به كلى ديوانه شدن بهتر است.
تا وقتى كه ما به خاطر پاكى خود شكرگزار باشيم، حفظ آن براىمان آسانتر است. بهترين راه شكرگزارى، رسانيدن پيام و مشاركت تجربه ، اميد و نيروىمان با معتادانى است كه هنوز در عذابند. ما حاضر به كمك به هر معتاد در حال عذابی هستيم.
زندگى روزانه به روال اين برنامه، تجربههاى با ارزشى به همراه دارد. درصورتى كه وسوسة مصرف به سرمان بزند، با درسى كه از تجربه خود گرفتهايم، مىدانيم كه بايد با يك معتاد در حال بهبودى، تماس بگيريم و خودمان را به يك جلسه برسانيم.
معتادان در حال مصرف، مردمى خودمحور، خشمگين، وحشتزده و تنها هستند. در دوران بهبودى، ما رشد روحانى را تجربه مىكنيم. در دوران مصرف، مامردمى دروغگو، خودخواه و غالباً در بند زندان يا بازپرورى بودهايم. برنامه به ما امكان مىدهد كه به اعضاى سازنده و مسئول اجتماع خود تبديل شويم.
همان طور كه ما وارد اجتماع مىشويم، آزادى سازنده ما، كمك مىكند تا اولويتهاى خود را مشخص كنيم و كارهاى اساسى را اوّل انجام دهيم. به كارگيرى روزمره قدمهاى دوازدهگانه ما را از افرادى كه بودهايم، به كسانى كه تحت رهبرى يك نيروى برتر هستند، تبديل مىكند. به كمك راهنما و يا مشاور روحانىمان به مرور مىآموزيم كه به نيروى برترمان اعتماد كنيم و به او متكى باشيم.
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه