2014-02-05، 10:27
11مرداد وقتي امروز به يادم ميآيد كه در گذشته براي رهايي از دست وابستگيها غالباً تحت تأثير افكار بيمارگونهام که فکر میکردم با شور و اشتياق و ارادهی كامل سوگند ميخوردم، كه هرگز دوباره به سراغشان نميروم، ولي نميدانم چرا آن همهی شور و حرارت و قسم و قول و عهد نتيجه نميداد. شايد بارها و بارها اين اعمال را انجام داده باشيم، تنها چيزي كه به من رسيد احساس گناه، خجالت و بيارادگي و از بين رفتن اعتمادبه نفس باقي مانده بود. وقتي به پاي عهد و پيمان که گذاشته بودم ميرسيدم، با اعتماد و باور كامل از خودم انتظار عمل به آنرا داشتم، ولي یک چيزي قدرتمند باعث ميشد، همهی قول و قرارها را فراموش كنيم. اصول برنامه ميگويد براي قطع وابستگيها ما به چيزي علاوه بر بينشي كه سه مكتب پزشكي، روانپزشكي و جامعهشناسي در اختيارمان ميگذارد نياز دارم. آن هم نياز معنوي است، همان ابزاريست كه اصول برنامهی خودیاری به ما پيشنهاد ميكند. آيا اعتقاد دارم كه ارتباط و وابستگي به خداوند بهترين جايگزين براي وابستگيهاي ويرانگر و بدرد نخور است؟ از تجربيات موفق ديگران سود ميبریم!
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست