2013-11-12، 01:56
بینندگان عزیز؛ از شهر مکزیکوسیتی، محل برگزاری مسابقات المپیک سال 1968،برای شما گزارش می کنیم. بیننده گزارش مراحل پایانی مسابقه دوی ماراتن هستید؛ مادهای که در تمام المپیکها بسیار مورد توجه همگان است و مدال طلای آن، گل سرسبد مدالهای المپیک.
این مسابقه به طور مستقیم در هر پنج قاره جهان پخش میشود. کیلومتر آخر مسابقه است. دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم دارند. نفسها به شماره افتاده. عرق سر و روی همه دوندهها را پوشانده؛ باید هم بپوشاند! 42 کیلومتر و 195 متر مسافت را دویدن، شوخی که نیست!
دوندگان همچنان با گامهای ریتمیک و منظم به پیش میروند. نظم حرکات هماهنگ دستها، پاها و تنفس عمیق و پی در پیشان با صدای خاصش، آدم را یاد لوکوموتیو میاندازد!
چقدر زیباست این استقامت مستدام. هر بینندهای دلش میخواهد که این قدر استقامت و این قدر توان داشته باشد.
دوندگان، قسمت آخر جاده مسابقه را طی میکنند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم می شوند. استادیوم مملو از تماشاگر است. جمعیت با ورود دوندگان به استادیوم شروع به تشویق آنها میکنند. رقابت نفسگیری است. دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه است. همه دوندهها با تمام قوا دارند آخرین فشارها را میآورند. رگهای گردنشان از شدت فشار بیرون زده. هان، هان و .... هورا ... سینه دونده شماره .... نوار خط پایان را پاره میکند. استادیوم سراپا تشویق میشود؛ فلاش دوربینها لحظهای امان نمیدهد...
دوندههای بعدی، یکی یکی از خط پایان میگذرند. بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان، چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو میشوند. خبرنگاران برای مصاحبه و عکس به سوی آنها میدوند.
اسامی و زمانهای به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام میشود. نفر اول با زمان 2 ساعت و ... در همین حال هنوز تک و توک دوندههایی باقی ماندهاند که از گرد راه میرسند و از خط پایان میگذرند. در طی مسابقه دوربینها بارها نفراتی را نشان دادند که بریدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند.
من فقط یک نفر دیگر را میبینم که دارد به آخر مسابقه نزدیک میشود. فکر میکنم که این دیگر نفر آخر باشد. از خط پایان عبور میکند. داوران و مسئولان برگزاری میآیند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان آن را جمعآوری کنند. جمعیت هم تکانی به خود میدهد تا آرام آرام استادیوم را ترک کند... اما.... نه، نه! صبر کنید، صبر کنید!
بلندگوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند. گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکِشند.
جمعیت هم سر جای خود آرام میگیرد. دوربینهای مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. من الان دارم تصویر او را روی نمایشگر جایگاه خبرنگاران میبینم. صبر کنید ببینم که او کیست؟ اگر شمارهاش را ببینم، از روی لیستی که در دست دارم نامش را برای شما اعلام خواهم کرد.
چند لحظه صبر کنید تا ... آهان. او «جان استفن آکواری» است، دونده سیاهپوست اهل کشور تانزانیا.
بگذارید بیشتر دقت کنم. مثل اینکه مشکلی برایش پیش آمده، دارد لنگ میزند _ پایش بانداژ شده و به نظر خونی میآید. بینم چقدر با این جا فاصله دارد؟ از علائم کنار جاده این طور میآید که ... اِ... این که تازه نیمی مسیر را آمده!!
حدود 20 کیلومتر تا این جا فاصله دارد. الان ایستاد، از کمر خم شد و دو دستش را روی زانوهایش تکیهگاه کرد. چه نفس نفسی میزند... اِ... دوباره راه افتاد، همان طور لنگ لنگان. چقدر آرام حرکت میکند. احتمالاً به زودی از ادامه مسیر منصرف خواهد شد. این همه راه را که نمیتواند این طوری طی کند! اما مثل این که دستبردار نیست.
چند قدم لنگان لنگان طی میکند، بعد انگار درد زانو و ساق مجروحش او را از حرکت باز میدارد. چهرهاش از شدت درد، درهم میرود. چند لحظه مکث میکند و دوباره.... چند نفری را میبینم که دور و بر او هستند و دارند چیزهایی به او میگویند. به نظرم این طور میآید که میخواهند او را از ادامه مسیر منصرف کنند، اما با حرکت دست به آنها اشاره میکند که کنار بروند. داوران همچنان در خط پایان ایستادهاند.
مطابق مقررات آنها حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان، محل مسابقه را ترک کند.
جمعیت هم همانطور منتظر و آرام سرجایشان نشسته اند؛ نمیدانم چرا این مردم نمیروند پی کارشان؟! مسابقه که در واقع تمام شده، این یک نفر هم حتماً تا چند دقیقه دیگر از ادامه مسیر انصراف میدهد. من با اجازه شما ارتباطم را قطع میکنم تا به گزارش سایر مسابقات توجه کنید.
بعد از گذشت ساعتی
_ بییندگان عزیر، من مجدداً از محل برگزاری مسابقات دوی ماراتن برای شما گزارش میکنم. این جا اتفاقات جالبی دارد میافتد! دوندهای که ساعتی قبل درباره او صحبت کردیم هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت دارد مسیر را ادامه میدهد. نکته جالب این است که خبرنگاران نه تنها محل مسابقه را ترک نکردهاند، بلکه خبرنگاران بخشهای دیگر هم به اینجا آمدهاند. جمعیت هم به عوض اینکه کم شود، دارد زیادتر میشود!
«جان استفن» را در تصویر میبینم که دستهایش را مشت کرده، دندانهایش را بر هم فشار میدهد و با گامهایی لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی استادیوم ادامه می دهد...
او هنوز حدود چند کیلومتری تا خط پایان فاصله دارد! آیا او خواهد توانست مسیر را به پایان برساند؟ اینجا خورشید درحال غروب کردن است و هوا رو به تاریکی میرود. من دوباره برای شما گزارش خواهم کرد...
«باز هم بعد از گذشت مدتی نسبتاً طولانی»
_ بینندگان عزیز، مجدداً سلام عرض میکنم. آخرین شرکت کننده مسابقه دوی ماراتن به استادیوم نزدیک شده است و اکنون دارد وارد استادیوم میشود... با ورود او، جمعیت حاضر در استادیوم، از جا برمیخیزد! چند نفر در نقطهای از استادیوم شروع به کف زدن میکنند، و بعد انگار از این نقطه، موجی از کف زدن حرکت میکند و تمام استادیوم را فرا میگیرد. نمیدانید اینجا چه غوغایی است...
40 یا 50 متر بیش تا خط پایان نمانده. او دوباره نفس نفس زنان میایستد و خم میشود. اکنون دستش را بر روی ساق خونیاش گذاشته و پلکهایش را بر هم فشار میدهد. نفس میگیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت میکند.
شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشود. فوج خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند. وقتی نفر اول این مسابقه از خط پایان گذشت، استادیوم این قدر شور نداشت! او نزدیکتر و نزدیکتر میشود و ... بله ... باورنکردنی است.... او از خط پایان میگذرد. هورااااا... خبرنگاران به سوی او هجوم میبردند... نور پی در پی فلاش دوربین ها استادیوم را روشن کرده است. انگار نه انگار که دیگر شب شده. مربی او حولهای بر دوشش میاندازد. از سر تا پایش عرق میچکد، دیگر نایی برای ایستادن ندارد و ... میافتد.
جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن، اصالت «حرکت» مستقل از نتیجه بود.
او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. یک لحظه به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن، میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند و طی کرد. اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شده تا جهانیان به «ارزش» جدیدتری توجه کنند _ ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت.
و جالب اینکه وقتی از او پرسیدند چرا با وجود اینکه می دانستی آخر می شوی، باز ادامه دادی، گفت: «من این همه راه را از کشورم نیامده ام که فقط شروع کنم، آمده ام که تمام کنم!»
راستش را بخواهید، من تا به حال چندین بار از ورزشکارانی که این داستان را می دانستند پرسیده ام که آیا یادتان هست نفر اول (برنده مدال طلا) همان مسابقه چه کسی بوده؟... جالب است که هیچ کس یادش نبود!!
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم