صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17
به یک پلک تـــو مـیبخشم تمـــام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشـــیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد مــیگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقبها را
. دل خوش ارآنیم که حج می رویم.
. غافل از آنیم که کج می رویم.
. . کعبه به دیدار خدا می رویم.
. . او که همین جا است کجا می رویم.
. . حج به خدا جز به دل پاک نیست.
. . شستن دل از دل غمناک نیست
گرهمچو من افتاده این دام شوی.. . .....ای بس که خراب باده و جام شوی.
ما عاشق ورند و مست وعالم سوزیم . .. . ......با ما منشین اگر نه بد نام شوی.
...از زمزمه دل تنگیم .از همهمه بیزاریم ............نه طاقت خاموشی .نه تاب سخن داریم.
آواز پریشانی است .روی سوی چه بگریزیم؟...........هنگامه حیرانی است خود رابه که بسپاریم؟
..به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید...................که سالک بی خبر نبود ز راه رسم منزلها.
شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حایل...................کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم زخود کامی به بد نامی کشید آخر.............نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
.
هرکس ز کار خلق یکی عقده وا کند........................ایزد هزار حاجت اورا روا کند.
صدها فرشته بوسه بر آن دست می زنند..............کز کار خلق یک گره بسته وا کند.
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست...........در حق ماهر چه گوید جای اکراه نیست.
در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست ...........در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست.
. ای آنکه پس از ما به جهان غم داری.. .. .. نیکو بنگر که از چه ماتم داری.
. غافل شدهای از آنچه داری با خویش.. .. ..در ماتم آنی که چه ها کم داری.
باغبان در باز کن من فرد گلچین نیستم
من اسیر یک گلم دنبال هر گل نیستم
.تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی .........ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی .
به خدایی که تو ئی بنده بگزیده او............که برین چاکر دیرینه کسی نگزینی.
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست .....بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی.
ادب وشرم ترا خسرو مهرویان کرد.......آفرین برتو که شایسته صد چندینی.
عجب از لطف توای گل که نشستی با خار......که تو خوشتر زگل وتازه تر ازنسرینی.
سخنی بی غرض از بنده مخلص بشنو.....ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد .......بهتر آن است که با مردم بد ننشینی.
صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17