صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17
تا نگذری از جمع به فردی نرسی
تا نگذری از خویش به مردی نرسی
تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
بی درد بمانی و به دردی نرسی...
..س
سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستی و فتنه چشم یار
ر
روزی گفتی شبی کنم دلشادت
وز بند غمان خود کنم آزادت
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟
..س
سـخـن هـرگـز بدین شیرینی و لطف و روانی نیست
خــدا را شــهــریــار ایـن طـبـع جـوی آب را مـانـد
ز
ذکر حق ای یار من بسیار کن
تا توانی کار خوش در کار کن
پاک باش و بی وضو یک دم مباش
جز که با پاکان دمی همدم مباش
دور باش از مجلس نقش خیال
صحبتی می دار با اهل کمال
یک سر موئی خلاف دین مکن
ور کند شخصی تو اش تحسین مکن
رهروان راه حق را دوست دار
رهروی می جو و راهی می سپار
گر بیابی جامی از زر یا سفال
نوش کن از هر دو جام آب زلال...
.
....س
سیلاب گرفت گرد ویرانهی عمر
وآغاز پری نهاد پیمانهی عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانهی عمر
....گ
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا.
الف
این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
و
ور خود نبازد دل به من عاشق زارش شوم
با غیر نوشد جام می اغیار گیرد دست وی
راند مرا از پیش خود من غرق افکارش شوم
با آن دو چشم وابروان که هستند چون تیر وکمان
تیری زند بر قلب من تا زار وبیمارش شوم
هر چند آزارم کند با دست خود خاکم کند .
...س
سایهی دولت همه ارزانی نو دولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
ن
صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17