2014-01-26، 01:11
با اين ذهنيت به گروه آمدم كه تمركزم را روي کنترل و تغییر دادن ديگران قرار بدهم، چون اینطوري بزرگ و تربیت شدهام. تا ديگران طبق خواستهی من رفتار كنند. امروز ميدانم كه چقدر شخصيتم را ناديده گرفتهام، چون آنچه كه مورد نياز خودم بود، را به ديگران ميدادم. اکنون به من ميگویند، كه به خودت برس، تو به اينكار احتياج داري! امروز مراقب هستم كه به مسائل مربوط به خودم بپردازم. به خوبي ميدانم تا وقتي كه دست از تغيير ديگران برندارم، دوباره گرفتار عادتهای ناسالم مانند وابستگيهای جديدي خواهم شد. امروز ميدانم كه من هيچ مزيتي نسبت به ديگران ندارم، الا توجه خودم. نميتوانم به ديگران بگويم كه چه چيزي برايشان خوب و يا بد است. چون نميدانم كه خداوند براي آنها چه نقشي انتخاب كرده است و من كوچكترين نقشي براي دخالت در كارشان ندارم. وقتي انرژي و توجهام را روي ديگران متمركز ميكنم، توانايي توجه به خودم را از دست ميدهم. من وقتي رُشد پیدا ميكنم، كه به ديگران اجازه دهم دقيقاً هماني باشند كه هستند. آيا هنوز هم احساس ميكنم كه مصلح دنيا و ديگران هستم؟ امتياز من مثل سايرين است!
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه